Feb 172010
 

دلدادگی ۲

در سردابهای نمور دلدادگی
من بارها خفته ام
و هر بار
پاهایم
سالها لَخت شده اند
و از تمرکز آفتابش
تاولها دارم
به یادگار

آه دلدادگی،
افسونگريِ‌‌ تو
چه بیرحمانه
باور مردمکهای روشنم را
به بازی میگیرد
از هر چه بود و نبود،
و در تو که شناور میشوم
به پایم میپیچی
به کف سرد و سیاه رود میکشانیم

در حسرت گستره‌ای تازه،
نگاهی باز،
همراه پاره‌ای از تنم
میسوزانمت
در کوره‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌ اندوه خود

نرفته باز می گردی
در پیامی تازه
باز دوستت می دارم
مرا به جادوی کلام تو رغبتی نیست
من به تو
دلبسته ام
و اینگونه است
که در جشنواره‌‌‌ي
پر شکوه زیستن من
جام دیگران را مینوشی
به بهای جان من
چون دردانه‌ای؟
و من در مراسم قربانی خود
دیوانه وار میرقصم
بی اعتنا به تمسخر سپید مویان درک
و با تو که در میآمیزم
سرم گیج میرود
و تا به خود بیایم
برف میآید
و من پرنده‌ي‌ تنهایی هستم
بر جا مانده
از فوج مرغانی که به سوی
دریاهای گرم پرواز کردند

در باز آزمونی دشوار
از جامه‌ي تنگ تو به در میآیم
و از سرما میلرزم
سبکبار
حون داغ در متانت رگهایم سرد میشود
و طیف رنگها رفته رفته
کدر میگردد
در خانه‌ي‌ خالی
خاموشی فخر میفروشد
چه دلگیرانه
بر هر چه هست و نیست

پس جهان پس جهان گشتم
و تمنا ‌ي زیستن در درون من مدام
آه میکشید

آه دلدادگی
اینبار
با مردمک های روشن
در سراشیب تیره‌ی پیش رو
به جستجوی تو میگردم
از افقی به افقی

مرضیه شاه بزاز
۱۶ فوریه ۲۰۱۰

 Posted by at 4:19 PM