اشکان
در انحنای تنگ بلور
چه چرخش با شکوهی
کودکان در تماشایت
ذوق زده
مادران میخندند
سیاه ماهی کوچولو
در فصل گرم اینهمه آغوش و گندمزار
چه کم داشتی که به همهمه ی دریا پیوستی؟
نمیدانی؟
مومیایی های پوسیده
در شبستان سیاه وهم خود خفته
موج زهر
در خم مردم میریزند؟
نمیدانی؟
تا که پای ار خانه بر کندی
در رویایی سبز
اشک ستاره شدی
باریدی
گرم و جاری، چشمه ای شیرین در دریا
ماهیان پیر پیله بر کنده
در آفتابت
جامه ی الماس میپوشند
بخاطر بسپار
زین پس رسم چنین است
که بر سفره ی چاشت
مادران منتظر
باید
باده ی اشک ستاره بنوشند
در محضر دریا.
اوت 2009