گــریــز
در اندوه معصوم تو
گناههای من خفته است
به دستهایم نگاه کن
بی شرم هنور
درو می کنند
زمینی را که خاکش
از اندوه تو بارور است
در شبی زمستانی
که یاس هم یخ بسته بود
از ناتوانی
بر خود می لرزیدم
من گریزی از خود را می جستم
و تو شکننده ترین جنین بودی
که در بطن من
با اعتماد پناه گرفته بودی
و من
در اوج نومیدی
ویرانت کردم
چرا که من
بی شرمی تاریخی قبیله ای هستم
که جاودانه
برای مداوای یاس دایمش
لطیف ترین نو باوه را
قربانی میکند
مرضیـه شـاه بــزاز
آوریل 2007