Mar 132016
 

 

از پشت پلکهای به ظلمت نشسته

فریاد برآوردم

نامردمان

از گَرد  روشنایی، اندکی!

از تبار عباس اید مگر

که فرزندانتان را چراغْ

کور می کنید؟

به گِرد شعله ی پُر تُاب کین تان

در پژواک واژه های هرز و مرگبار شما در باد

هر دم

زبانه می کشد در نَفَس سرکش ما، ‍شوق دیگرگونه افروختن

دستتان کوتاه!

سوخت تان بیهوده می سوزد

و هر هرزه باد را

وزش رو به گندآب است، می دانید.

شما که چراغ مهرتان خاموش

و چراغ دلتان از شهوت مرگ افروخته می ماند

و در آتش کین، دستهایتان را گرم می کنید

و بر معادن الماس

گورستان شهررا بنا می نهید

و شهرسیاهپوش را،

از جمجمه و مردمکهای کور می آرایید

و  بر سفره ی  روده ی پُرِ مُرداری

با سیبهای گندیده از باغِ کَپَکِستان عتیق

و شکمباره گی

و حوای ساقی

که قدح از خوشه های رَز مردم پر می کند

و برهنگی نوباوه گان در جویبار شیر

و تکه تکه شدن بدن های نازک

و نفس نفس زدنهای تند و نشئه ی خمار شما

پرپر شدن گلبرگهای  مریم

موزیک متن از عبدالباسط

و صرف دسر در خوانچه ی عجوزه ی بی زمان

و شما که سیر نمی شوید

و بر شکم می خزید و از لای دندانهایتان

تریشه ی گوشت با شمشیر ذوالفقار بیرون می کشید و بازش می خورید

و هر سپیده در جام حوا غسل می کنید

و بر خاک مرده می لولید و می لولید

با کدام دست

از درخت بالا بلند ما

میوه را می چینید؟

.

آتلانتا ژانویه ۲۰۱۶

 

——————————————————————————————————————————-*

 Posted by at 2:44 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: