Feb 012015
 

خانه داشت فرو می ریخت

بساطِ شام را در باغچه چیده بودند

ما سفره را خالی می دیدیم

و آنها باورمان نمی کردند

میان ما سایه ای قد می کشید

هفتاد کتاب را به گواه گرفتیم،

لال مان پنداشتند

چاره ای نبود

از هزار پنجره که نگریستیم

باز خانه را ویران  یافتیم

دل شکسته گان

بهنگام بدرود

به قهر

درِ خانه را سخت به هم می کوبیدند

از شوره زار این باغچه قصیلی هم نمی روید

اما

فواره ی بلندِ مهر

زلال بود

و ما جامه، خیس

باغچه را زیر و زبر می کردیم

شاید بزیر خاک

باغی نفس می کشید

شاید بزیر خاک

از تراوش فواره

ریشه ای را که نبود،

می یافتیم.

آتلانتا، شانزدهم ژانویه ۲۰۱۵

 Posted by at 9:49 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: