Feb 102013
 

به گنجینه ی تو

کاشفان را گذری نیفتاد

چرا که بر ریگزار بوته های لگد شده،

نقب دشوار بود

هر چند که گنجینه سرشار

. . . .           . . . .

هراس را با نان تو

بر سفره ای فاخر نشاندند

با شربتی گوارا، در شیشه های عمر

هراس فربه شد

و در دستهای جوان تو گرسنگی طغیان کرد

و افسوس که همسفرانت

با چشم خانه ی خالی

انگار که بر چوبه های اثیری دست می سایند

در سرگیجه ی تریاک

وغبارهوایی مسموم

به تماشای پیکره ای که از جنبش باز می ایستد

می رویم که صدایشان کنیم

رساتر از های و هوی تفنگ بازی پسربچه ها

شاید که در دشواری گردش روزمره شان

در پارکهای خمار زمستانه

همسفران

دمی ره توشه ی ناچیزشان را بر زمین افکنند

بسوی تپه دوند، با گامهای مشتاق

دستی بر شانه شان نهیم

تا با چشمانی دگربین

آینه و دره را باز نگرند

باشد که در پژواک آهشان

هراس را به چهارمیخ کشیم

بر چوبه ی مقدس آخرین صلیب.

ژانویه ۲۰۱۳، یوفالا

 Posted by at 8:35 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: