آنان که «نه» نگفتند
سفر
.
در کشمکشی بیرحمانه
به هراسی سوگند شکستند
در اعماق شب
پس اسطورهها
خاکی شدند
زیرا کسی نگاهشان را بر نمیتابید
. . .
پیش از نیمروز
غروب فرا رسید
پرچمها را پایین کشیدند
سردر گریبان، بی نیم نگاهی به هم
چیزی برای گفتن نبود
گفتنی ها را در ژرفای مرداب سیاه دفن کرده
و خسته از آنچه بر آنها رفته بود
از سفر باز میگشتند
بی تفاوت به مقصدِ قطار پُر هیاهو
با ایستهای کوتاه و بلند
در غبار ایستگاههای کسل
ایستگاههای امیدهای رنگ باخته
ایستگاههای مردم خونسرد
که خیره به « از مرگ باز گشتگان»
در تماشای اسطورههای فرو افتاده
تخمه میشکستند
می خواستند
سر بر سینهی تنگ همسفران نهاده بگریند
اما هراسی آنها را شکسته
از بهشت رانده
و در برودتِ دریایی مرده فرو برده بود
پس به ذرات هوا فرمان دادند
که در هالهی پیکرهاشان بخشکند
تا مبادا سیالهی پیوندی گردند
که پیوندشان زخم شرم مشترکی بود
ناگفتنی
هنوز دیر نشده بود،
هنوز دیر نشده نبود
اما بانگ پسرکی که شربت تعارف میکرد
در جنجال لکوموتیو گم میشد
و سوت ناهنجار پیشآمدها پیوسته
موجی سرکش از واهمه در سینههاشان میریخت
پس گوشهاشان را با پنبه انباشتند
در آرامشی ساختگی
نه آنچه که به تمنایش قرنها جنگیده بودند
که توفان در پی و استخوانشان خانه کرده
و تندر بی وقفه میغرید
به خیالی واهی پنجره بر توفان بسته
در سُکر فرو رفتتند
اما مقصد برهوتی بود
نه لبی به خندهی انتظار،
نه آغوشی باز
. . .
آه، اگر
چون میوهی سرخ و پر دانهی کاکتوس
از این مرگ نیز باز میگشتند
به جستجوی قطره آبی
که هستی بیکران است و گشاده دست.
مرضیه شاهبزاز سن لوئیز ۶ ژوئن ۲۰۱۱
با سلام
شعر نیرومندی است. چند بار سر کشیدم، بسان شربت مادرم در عید نوروز که همیشه دلم بیشتر می خواست!
فرازهای شعر ایکاش از یکدیگر جدا می شد تا خواننده ای مثل من دچار مشکل در خوانش شعر نگردد.
شروع شعر بنظرم فاقد پیوند دستور زبانی بود:
آنان که «نه» نگفتند
سفر
در کشمکشی بیرحمانه
به هراسی سوگند شکستند
مفعول این بند شعر (جمله شعری) مبهم و سؤال انگیز است:
سفر شکسته می شود و یا سوگند؟
آنان که نه نگفته اند در کشمکشی بی رحمانه به سفر تن در داده اند و با این کار، به هراسی، سوگند شکسته اند.
من این جور تفسیر کردم.
پیش از نیمروز
غروب فرا رسید
پرچم ها را پایین کشیدند
ـ سردر گریبان، بی نیم نگاهی به هم ـ
چیزی برای گفتن نبود
خیلی زیبا ست این بند شعر.
اولین بار است که مفهوم زیبای «بی نیم نگاهی به هم» را می شنوم. بی نظیر است.
نه آنچه که به تمنایش قرنها جنگیده بودند
که توفان در پی و استخوان شان خانه کرده
و تندر بی وقفه میغرید
خیلی عالی است، به تمنای چیزی جنگیدن، خانه کردن توفان در پی و استخوان و غزش بی وقفه تندر! شاهکار است.
اما مقصد برهوتی بود
خیلی زیبا، نادر و تخیلمند است این مفهوم. به فکر کمتر کسی چنین چیزی می رسد.
من اما متأسفانه شاید به علت بیگانگی با شما و جهان شما، چیزی از محتوای اشعارتان نمی فهمم.
حیف
با سلام بر یدالله خوانندهی دقیق شعرها و نوشته ها،
متاسفانه سایت دیوان پرس مشکل فرمت دارد و فاصله ها را حذف میکند، در نتیجه خواندن شعر را هم مشکل میکند، از جمله لغت سفر بالای شعر تیتر شعر است نه پاره ای از آن. بعد از خواندن کامنت شما یک فاصلهی مصنوعی گذاشتم بین تیتر و بدنهی شعر تا بعدها سایت را درستش بکنم. یادم باشد که کامنت شما را جدی بگیرم در مورد خوانا بودن و فرم ارائهی شعر. عبارت «نه» نگفتند را آگاهانه انتخاب کردم (در مقابل ) بدلایلی به ذهنیات شعریم نزدیکی بیشتری داشت در آن لحظات. از یک نظر می شود این شعر را بازتاب های ذهن و درون یک شکست خوردهی مقطعی دانست که جبرهای زمانی بسیار فراتر از توان ها و ناتوانی های طبیعی انسانی او بوده است. البته نه اینکه راه را با این نظر بر تفسیر های دیگر بسته باشم! باز هم از نکته بینی های شما سپاس گزاری می کنم.
مرضیه شاه بزاز .
با سلام و سپاس
این شعر حالا برای من شعر دیگری و بمراتب زیباتری شده است. باید از نو بخوانمش.
من با «نه » نگفتند مشکلی نداشتم. خود این فرم فرمولبندی خیلی زیبا ست: منفی در منفی بندرت بکار می رود و تکامل ذهنی خاصی را برای بکار بردن، پیش شرط قرار می دهد.
در آثار فلسفی به این جور فرمولبندی ها برمی خوریم: مثال برای مثبت در مثبت:
لایتغیر تنها و تنها اصل تغییر است!
در اشعارتان خیلی نومیدی و یأس به چشم می خورد.
اگر جای من و امثال من بودید، نمی دانم چه بر سر شعرتان می امد.
زندگی همین است: فراز و فرود، برد و باخت، پیروزی و شکست، شادی و اندوه
شکنندگی خاصی احتمالا از شخصیت خودتان به شعرتان رخنه می کند که به نوعی فاتالیسم سرشته است: همیشه در قمار باختن و به عنوان تقدیری پذیرفتن، برای مثال.
من اشعار شعرای سایت رندان را نتوانستم بخوانم. ولی اشعار شما را با علاقه می خوانم و تحت تأثیر شان قرا می گیرم.
خیلی ممنون
یدالله عزیز،
با سلام،
از نظریات بجا و صادقانه، و دریافت های نزدیک به واقعیت شما از روحیات خودم تشکر می کنم. از طرف دیگر عمیقا معتقدم که عدم تعادل شخصیتی محرک آفرینش میشود هرچند که به یاس اعتقادی ندارم و امیدوارم که قادر باشم اینرا بهتر و رسا تر (هرچند تلویحی و با اشاره) در شعرهایم منعکس بکنم. کامنت های شما خالی از تعارفات کهنهی سنتی و اغراقات بیجا بود و هربار چیزی داشت برای گفتن و انتقال به خواننده و جدی گرفته شدن. متاسفم از شنیدن اینکه شما نیز در زندگی سهم بالاتری از «فراز و فرود» و «پیروزی و شکست» بردهاید. نوشته های شما از یک علاقهی ماندگار به خواندن شعر و فلسفه و تاریخ و غیره حکایت می کرد در دورهای که همه چیز آلوده شده است به سیاست زدگی ابتذالی و این درست چیزی است که همه ما تقریبا به اندازهی هوا به آن نیاز داریم.
با سپاس، مرضیه شاه بزاز
با سلام و سپاس مجدد
من پس از تلاشی عرقریز به تعادل عجیبی دست یافته ام.
فقط باید بدان دست یابی و به انرژی ئی پی ببری که رها می کند
آفرینشی که از تزلزل و تردید و عدم تعادل نشئت گیرد، دردی را دوا نمی کند.
همیشه به یاد داشته باشیم که تنها نیستیم، حتی در غایت تنهائی
بگذارید شعری از شاعره ای را برای تان لینک کنم.
چیزی درخور تر نیافتم.
http://hadgarie.blogspot.com/2011/12/blog-post_27.html
شب تان خوش
با سلام
امیدوارم حال تان خوب باشد.
شعری از شاعره ای برای تان لینک می کنم. تا بعد
شب تان خوش
http://hadgarie.blogspot.com/2011/12/blog-post_9029.html