Jan 152010
 

اشکان

در انحنای تنگ بلور

چه چرخش با شکوهی

کودکان در تماشایت

ذوق زده

مادران میخندند

سیاه ماهی کوچولو

در فصل گرم اینهمه آغوش و گندمزار

چه کم داشتی که به همهمه ی دریا پیوستی؟

نمیدانی؟

مومیایی های پوسیده

در شبستان سیاه وهم خود خفته

موج زهر

در خم مردم میریزند؟

نمیدانی؟

تا که پای ار خانه بر کندی

در رویایی سبز

اشک ستاره شدی

باریدی

گرم و جاری، چشمه ای شیرین در دریا

ماهیان پیر پیله بر کنده

در آفتابت

جامه ی الماس میپوشند

بخاطر بسپار

زین پس رسم چنین است

که بر سفره ی چاشت

مادران منتظر

باید

باده ی اشک ستاره بنوشند

در محضر دریا.

اوت 2009

 Posted by at 10:47 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: