جویها بر گلوگاه کوه یخ بسته، گره سفت میکنند
دریاچه و باد یخ، مرغابیها بالی گشوده، بال دیگر در یخ
ابر یخ، دریا صخرههای یخ بر یخ
کجاست آن رهگذر که قرار بود از دل گرم چشمه برآید
نه چون ناخدا بر کشتی، نه
بسان جادوگری خوشخوی
در گذرگاه یخ وردی بخواند، یک تنه آتشی افروزد، هزار در بگشاید،
فریادی کشد زنجیرها پاره شوند، پنجه در پنجهی دشمن
ما تماشگرانِ پخمهی دستها در جیب را
دمی به هیجان آورده،
سر نهاده به گوشمان، اسم شب را زمزمه کند
ماهیگیرانِ تا نیمروز خفته را تور مروارید ببخشد،
یخ پر از آفتاب شود، جویها اشک بر چهرهی کوه
ابر ببارد، باد جنوب بوزد دیوانه و سرکش،
در بزم ما نیلوفری بر دریاچه برقصد
پریان دریا بر موجهای گرم سوار، نگاهشان در نگاه ما
خنده بر لب آوازی بخوانند دلنشین و شاد
و بر حریر یالشان ما را به ژرفای گنجینهی فردا برسانند
کجاست آن اعجوبهی رهگذر، کو؟
پاریس ۱۵ ژانویه ۲۰۱۲
سلام شاعر
از اشعارت بی نهایت لذت بردم
درودبرشما
ـــــــــــــــــــــــــ
ضمنا خواستم که عضویت داشته باشم درخبرنامه تان
اما متاسفانه نرم افزار خبررسان سایت شما فعال نیست
لطفا پیگری نموده و امر به ابلاغ نمائید
با مهر:مهیارسنائی
ایران
همدان
آدرس ایمیل و سایت هم مکتوب کرده ام
خوشحال می شوم سروده هایت را دنبال نمایم
بهروز مانی
با سپاس دوست عزیز، باید دوباره درستش بکنیم، بارها سایت من اشکال پیدا کرده، امیدوارم بزودی درست بشود. با سپاس فراوان