شِگِرد عشــق
در بار انداز های کوچه های جنوب
باربرها
زمین را از شانهیی به شانهیی
می لغزانند
با شگرد عشق
با زخم سر انگشتان
و اسکلت های پوسیدهی ساقهایشان
و با بی باکی مکرر عشق
دختران در بستر
جنین های سالم و شاداب
در زهدان هایشان می پرورند
وقتی که مرگ بی حوصله
پشت در به انتظارشان پا به پا می کند
و دختران با تزویر های غریب
گردش عقربه ها را کُند می کنند
که تولد نوزادشان را جشن بگیرند
تا که هنوز در پوست خود گنجیدهاند
و شگرد عشق است
که دایهی بهمن
در باغچهی یخزدهی بی گل و گیاه
گل اطلسی می کارد
وقتیکه زمین و خاک رویش
در کولاکی
از زیر پایش فرو ریخته است
افسوس اما بی ثمر
عشق
سالهاست
بر در و پنجرهی اندوهخانهی تو
سَرَک می کشد
تا که لبخندی از لبانت برباید
و گذرگاهیاش بکند
به دریچه های تنگ قلبت
تا دزدانه در خون تو بیامیزد
مرضیه شاهبزاز
آتلانتا، ۷ می ۲۰۰۸