Jan 312013
 

گردآوری و بازگردان: مرضیه شاه بزاز

اینگرید یونکر، Ingrid Jonker، شاعرافریقای جنوبیِ معاصر دوره ی آپارتاید بود که بزبان افریکانا شعر می سرود. او در سال ۱۹۳۳ زاده شد و در سال ۱۹۶۵ خودکشی کرد.   پدر و مادر اینگرید پیش از تولد او  از هم جدا شده بودند.  اینگرید ده ساله بود که مادرش را از دست داد و بهمین دلیل مدت کوتاهی پس از مرگ مادر به خانه ی پدری نقل مکان کرد که در آن پدرش با زن سوم خود و فرزندانشان زندگی می کردند. پدر و نامادریِ اینگرید با او و خواهرش مانند بیگانگان رفتار می کردند.  پدر اینگرید که خود نیز نویسنده و از نمایندگان حزب ملی در پارلمان بود ریاست اداره ی  سانسور کتاب و هنر را به عهده داشت. اینگرید با نوشته ها و فعالیت‌هایش بر علیه سانسور، و عضویت در جامعه ی نویسندگان و شعرای ضد حکومتی، مایه ی شرمساری پدر بود بطوریکه پدرش در یکی  از سخنرانی های خود در پارلمان او را علنا طرد کرده و حتی وقتی که از مرگ او باخبر شد گفت، «اگر از من می پرسید بهتر است دوباره جسدش را به دریا بیاندازید.» اینگرید هم در ازدواج و هم در روابط عاشقانه‌ی خود فرد ناموفقی بود. زندگی توفانی و روح حساس شاعر او را در آخر به جنون کشاند و برای مدتی اتفاقا به همان آسایشگاهی افتاد که قبل از او مادرش در آن بستری شده بود. اینگرید بعدها در سن سی و یک سالگی خود را در دریا غرق کرد.

در دوره ی آپارتاید شهرک‌های سیاهپوستان در محاصره‌ی سربازان بود و سیاهان تنها با داشتن مجوز می توانستند از محل خود خارج شوند.  در یکی از تظاهرات سیاهان محله‌ی نیانگا بر علیه این محدودیت، کودکی در آغوش مادر خود تیر خورد و کشته شد.  اینگرید که از این اتفاق شوکه شده بود،‌ شعر معروف «کودک نمرده است» را سرود.  این همان شعری است که نلسون مندلا در مراسم افتتاح اولین پارلمان  دموکراتیک افریقای جنوبی، در ۲۴ ماه مه سال  ۱۹۹۴، خوانده بود (لینک).  از زندگی اینگرید یونکر تا کنون سه فیلم ساخته شده که آخرین آنها فیلم  «پروانه های سیاه»  در سال  ۲۰۱۱ است.

http://www.youtube.com/watch?v=9zMwdBX1V_8

                                                              

کودک نمرده است

کودک نمرده است،

فریاد می زند، آفریقا. . .

با مشت گره کرده

همراه مادر

که عطر چمنزار و آزادی را فریاد می زند

در سرزمین  قلبهای در محاصره

کودک مشتش را بلند کرده

در رژه ی نسلها،

همراه پدر

که فریاد می زند، آفریقا. . .

که عطر عدالت و خون را فریاد می زند

در خیابان غرور های جریحه دار

کودک نمرده است

نه در لانگا، نه در نیانگا،

نه در اورلاندو، نه در شارپ ویل

نه در پاسگاه فیلیپی،

که خفته است با گلوله ای در مغز

کودک سایه ی سیاه سربازان است

سربازان صف کشیده با مسلسل و باتوم

کودک در تمام پارلمانها حضور دارد

و از پنجره ی خانه ها  به قلب مادران رسوخ می کند

کودکی که در آفتاب نیانگا

تنها به بازی می اندیشید

در همه جا هست

کودک مردی شده است،

تمام افریقا را زیر پا می گذارد

غولی شده است

به تمام جهان سفر می کند،

بدون مجوز

 Posted by at 9:18 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: