Dec 312017
 

پای از ساحل به در
آرامش شیرفام را به فراموشی سپردیم
و یگانه در میان جمع،
به دریا زدیم
و از پستان یک درخت همه نوشیدیم
تیغ بر تنمان، تن در تن هم خزیدیم
و با یادگارِ زخمی بی مرهم
رنگین کمان را از هفت رنگ شستیم
تیری از کمانش به در، بر همزاد خود برکشیدیم
دریا در طغیان پیوسته اش
ما را بی پناهتر از کاهی که رو در روی باد،
می غلتاند
و ما لرزان
گفتیم
شاید بر راس این صخره ی بلندِ عمود و لیز، ورای یخچالها، کولاکها، گردابها
خانه ای باشد گرم و روشن
مادری باشد
در بروی کودک خیس خود بگشاید
و در آغوشش آتشی افروزد
رنگرزی شاید
بین دو ساحل را در کبودِ مهر بیندود
تا دریانوردان مصری راز بر ما بگشایند
که از این ملاحان شرور و مست، افتاده پای بشکه ها
زنان هرزه در آغوششان و چنته شان پر از دشنام
چیزی نیآموختیم
و از گریزِ توفان
ساحلِ رویایی بجز دو ساحل موعود نیافتیم
بادبان بر باد و لنگر نیز بر باد
می رفتیم
بر عرشه، مرغان دریا از زخم بال خود، خونِ کین می نوشیدند
و ما بر نامهربانی و آشوب دریا شرحی نوشتیم
و در بطری موم شده ای
به ژرفآبهای سیاه سپردیم
تا شاید روزی دریا به مهر آید
و بر بال مرغان مرهمی نهد
کنجکاوی کودکی، شادمانه از جا برجهد
و داستان ما و دریا را
موم ذوب کند و باز بنویسد.

آتلانتا، سپتامبر ۲۰۱۷

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

 Posted by at 2:21 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: