Sep 042017
 

در باغ خانه ی ما، جغد که هُوهُو می کرد
مادر بزرگ سر به آسمان، در نهانخانه ی شب می نگریست
و زیر لب چیزی می خواند
و ما بچه ها، تیر از کمان بدر می آوردیم.

و هر بار که بر لبِ بام
کُوکُو به آواز می آمد
و فضله ای از آسمان بر خاک می پاشید
ما به اجاق سرد و جراغ خاموش آشپزخانه خیره می گشتیم
اکنون که بچه ها در کوچ بهاره ی خود رفته و از بازگشتشان خبری نیست
شلاقِ شب در دست، هر شب جغدی
بزبان باغچه، اینجا
می پرسد کی، کی*
و من یاد آن یار می افتم
که لب دوخت و سر بر “نگفتی” بباخت
باری، رود بهاره دیگر طغیان نمی کند و آسیاب نمی چرخد
و آسیابان پیر، ‌بر سکوی سیلوی خالی
به انتظار هدهدی نشسته است
تا از ملکِ خشکِ سلیمان
قطره ای در منقار به ارمغان آرد

و من به درخت خشکیده ای می اندیشم
در باغ خانه ی قدیمی
به آشیانه ای خالی، چشم به راهِ مرغ بومی باران
تا از کوچ سالیانِ درازِ خود باز گردد.

آتلانتا، مارس ۲۰۱
*who=چه کسی، کی (هو)

 Posted by at 8:07 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: