Feb 242011
 

سپاس . . .

صد ساله گشته‌ام
اما هنوز در آینه
نگاهی سرگردان
آشفته میچرخد
و از دستهایم
در انعکاس رنگ شعله‌ای
که تنم را به گرمایی باید می‌افروخت
خون میریزد

انکار نمیکنم
لحظه‌ی انتخاب
دفتر حساب تردید را باز کردم
و به اگرها اندیشیدم

صد ساله گشته‌ام
و در تنها‌ترین جزیره
دختری در تبعیدگاهش
گاه فریاد میزند
گاه سوگند یاد میکند
و گاه مردمکهایش درنهایت امواج
رها میشوند
بی نگاه و ُگنگ

بر فراز جزیره‌ی کسل
هر روز مرغان دریایی
به نیشخند تکرار میکنند
سلام بر جزیره‌ی خالی از سکنه
سلام . . .

نه، انکار نمیکنم
آینه‌های شفاف
سپاس . . .
که از دستهایم خون میبارانید
سپاس . . .

مرضیه شاه‌بزاز

آتلانتا ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱

 Posted by at 3:12 PM

  One Response to “سپاس”

  1. خیلی زیبا بود؛ گواینکه خیلی جاها منظور شاعر را درک نکردم. هرچند در کل وبلاگ نویسی را درک می کنم و پس از زمانی وبلاگ نویسی آدم لای خطوط و زیر کلمات منظورش را پنهان می کند.

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: