Jan 142010
 

تبعیدی


خانه‌ی تو در آخرین

‌دهلیز این کره‌ی مسطح

معبر غباری صدساله

‌نه جای پای گذری

‌و نه تب نفس فانوسی

‌‌در اشتیاق دیدار

از هراس پل های مخروبه‌ی معلق

هیچکس را به دیار تو

‌باور کن

خیال سفری

‌یا کارو بار و گذری نیست

در انکار

‌قرنها

‌به تماشا ایستاده‌یی

در چارچوب این پنجره‌ی وهم

‌‌خاموشی قندیلهای آویزان یخ را

‌‌‌از هر سوی

هرچند که به زیر حوضچه‌ی یخزده‌ی خانه‌ات

‌ماهی های بیقرار در تب و تابند

‌‌در رویای دریا های دوردست

‌‌‌‌‌‌گرم و کبود

و هر باره سرشار‌ِ

‌تپش داغ بیشه های گرمسیر

‌‌و گره خوردگی رگهای خاطره

‌‌با ریشه های نخلهای

‌‌‌شاداب خم شده از بار

در طلسم پنداری

‌هنوز میخکوب این دریچه‌ی پر شور و شر

می پایی

‌در انتظاری پر باور

‌‌بازگشت حتمی آخرین پرنده‌ی مهاجر را

‌‌‌که در خواب فردای تو می پرید

مرضیه شاه‌بزاز،

آتلانتا، جولای ۲۰۰۸

 Posted by at 10:30 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: