Apr 082013
 

ماه نو برآمده بود بر بام

ما سنگ می پراندیم

ارابه ای غریب، پرچمها افراشته از تیغ

چندان که تن لرزید

و در ابریشم چهره پوشاندیم بر دامن دایه ی پیر

های های گریستیم

نگاهش بر ما،

نگاهش بر هزار فرسنگ آنسوتر از ما، ارابه ران

: نآزموده سر بر می تابید؟

ما را کو گوش شنوا

که گوش و عقل و هوشمان انباشته از نوای طبلی کهنه،

سازی از کوک افتاده،

و آهنگ لالایی باستانی

که به خواب نیاکانمان می بُرد

در چرخِ  زنگ زده ی دوران

آن سفر کرده، آن یار

که به چله نشسته در بازوان عشق

و هنوز چهل مَویز در کف

کف تکاند و هرآنچه که در عقل و هوش.

گامی بلند، دستی گرم در دستِ ارابه ران،

بر شانه ی ما

در نگاه ما دریایی پر آشوب، موجی ترس، موجی شور

آسمان کهنه را کپک مِه گرفته و خالی

آسمانی دیگر، آسمانی نو

شهابی چرخ چرخ آتش، شعله ور در کهکشانی سالخورده، نیمیش تاریک

و آن یار دیوانه،

ارابه ران .

آتلانتا ۲ مارس ۲۰۱۲

 Posted by at 8:35 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: