Aug 122013
 

خورشیدِ سرخ ، برافروخته

خون قطره قطره  بر موج  ریخت

و خدایان شتابان

بر اسب پریشان یال توفان

چهار نعل تاختند و گذشتند

بر گیسویشان پر عقابی و هلالی از ماه

به آنسوی دریا کوچ کردند

و  آتش بی دم و دود بر خاک ماند

قبیله با نگاهی مات به انتطار پیامی

 

لنگان

رو به دروازه ی آهنین

پای برهنه بر طلای مذاب می دوند

و دختران نم دریا در گلوی نازکشان به یادگار

بر ساحل غربی دریای مرده

پی قبیله می گردند

نیزه ها در شن فرو رفته،

کرکسها گستاخ دایره را تنگ می کنند

افسوس . . . .

فاتحان دریا و باد

نیمه مدهوش در نامگذاری فرزندانشان

نه جویبارهای پر شتاب بهاری را بیاد می آرند، نه پاره ابرسرخ را

چه رسد به دود ِبلند  و پژواک آواز

که  دروازه ی آهنین

راه  بر نگاه  بسته

و  بیشه ها تاریکند

چندی است خاک نیز دایگی نمی کند

و شاخهای افراشته ی گوزن پیر در  خار و خاشاک  گیر کرده

غزاله را گوی

از فراسوی دروازه ی آهنین هیزمی  گرد آرد

تا باد خاور

پُر دم و دود

آتشی افروزد.

آتلانتا June 2013

divanpress.com

 Posted by at 6:11 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: