Feb 242011
 

معراج

شبی که به معراج رفت

خدا بر کمان آسمان تیری نهاد ودر کشید

فرشتگان مبهوت

آسمان هیز شد

زنان هراسان از چشمه ساران بیرون جستند

قطره های مروارید از سر و سینه شان بر خاک

مسیح به صلیب کشید خود را

موسی سگرمه ها در هم

عصایش را قورت داد

ابراهیم جسور گشت

بجای گسل نسل خود

پسران همسایه را سر برید

دستها به کمر

عزراییل ارتقا مقام یافت

کشتی نوح سوراخ شد

شیطان قهقه ای زد

روی عرشه دیوانه وار رقصید

درختان زیتون شاخ و برگ ریخته

شمشیر روییدند و ز آن پس

سوگند به تین و زیتون

که شمشیر در لفاف پنبه ی کلام

برنده تر از آهن تیز

بر گردنها

قانون زمین در ابدیت زمان

بادیه ای شد دور دست

چند گوسفند و زن با حقوقی کم و بیش یکسان

مساوات! مساوات!

قانون را قلدران مینویسند

تاکها را بریدند

تا کام مردم را سرکه ماندگاری کند

گریه اجباری شد، کودکان خندیدند

نآموختگان کتاب نوشتند

وچوپانِ جادوگر

دیگر قلمها را بشکست

بشکنید تا به ابد،

بشکنید

شبی که به معراج رفت

تور آتش افشاند و پاره سنگهای متبرک

برای مراسم سنگسارانٍ

چشمهایی که ورای زیبایی را آزموده بودند

رسالتی یافتند، از جای بر جستند

آدمکشان مدال باران شدند

تجاوز الهی شد

عضو تناسلی الهی شد

کتابها در وصف الهیات نوشتند

هزار و چندی سال بعد

تیر خدا از آسمان گنبدها بر خاک فرود آمد

مردم پرچمهای سرخ بر بامها افراشتند.

ژانویه 2011

 Posted by at 3:27 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: