Jan 142010
 

شِگِرد عشــق


در بار انداز های کوچه های جنوب‌

‌‌ باربر‌ها‌

‌‌زمین را از شانه‌یی به شانه‌یی‌

‌‌‌می لغزانند‌

‌‌‌‌با شگرد عشق‌

با زخم سر انگشتان‌

‌‌و اسکلت های پوسیده‌ی ساقهایشان

و با بی باکی مکرر عشق‌

‌‌دختران در بستر‌

‌‌‌جنین های سالم و شاداب‌

‌‌‌‌در زهدان هایشان می پرورند‌

وقتی که مرگ بی حوصله‌

‌‌پشت در به انتظارشان پا به پا می کند‌

و دختران با تزویر های غریب‌

‌‌گردش عقربه ها را کُند می کنند‌

که تولد نوزادشان را جشن بگیرند‌

‌‌تا که هنوز در پوست خود گنجیده‌اند‌

و شگرد عشق است‌

‌‌که دایه‌ی بهمن‌

‌‌‌در باغچه‌ی یخزده‌ی بی گل و گیاه‌

گل اطلسی می کارد‌

‌وقتیکه زمین و خاک رویش‌

‌‌‌در کولاکی ‌

‌‌‌از زیر پایش فرو ریخته است‌

افسوس اما بی ثمر‌

‌‌عشق ‌

‌‌سالهاست‌

‌‌‌بر در و پنجره‌ی اندوهخانه‌ی تو‌

‌‌‌‌سَرَک می کشد‌

تا که لبخندی از لبانت برباید‌

و گذرگاهی‌اش بکند‌

‌‌به دریچه های تنگ قلبت‌

‌‌‌‌تا دزدانه در خون تو بیامیزد

مرضیه شاه‌بزاز

آتلانتا، ۷ می ۲۰۰۸


 Posted by at 10:40 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: