Jan 142010
 

راز رنگهــا


من ورای شهد رقیق گلها را

می چشیدم

وقتیکه همبازی هایم

از پرتاب مداری به مداری

تک به تک رنگی شدند

و در ابدیتی بر گلها نشستند

در تحسین هیجان زده‌ی گلزار

طیف همه رنگ و بیرنگ

من به تنومندی ریشه ها پناه بردم

برای مکیدن ژرفنایشان

تلخ و تیره

بی آنکه در خاک و گیاه ریشه زنم

و ناپیدا

در عمق همهمه‌ی گلزار گریستم

تا که پیش از اینکه

بوته های فرو افتاده

سربلند کنند و چشم در آسمان گردانند

من نیز ریشه‌یی شوم

تا شاید، شاید راز رنگها را

از عمق تاریک این خانه

کهکشانی کنم ستاره باران

بر پیشانی سرد و بی التهاب این گلزار


مرضیه شاه‌بزاز

آتلانتا، ۴ آوریل ۲۰۰۸

 Posted by at 11:12 AM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: