Mar 172014
 

شعله که لرزان شد

رو به دریا  نهادند

تا با شیره ی جانِ نهنگان

فانوسی بیفروزند

اما من نگاهم بر افقی دیگر

بیقرار،

از نیمه راه باز گشتم

و از اتاقی به اتاقی، همه خالی،

دیوارها یکسره سرد و تاریک

چلچراغی می جُستم

اگر دریا رفتگان،

فردا

کوره ی خورشید را بیفروزند

تا قطره قطره مِهِ دریا را بسوزاند

اما چلچراغ من

بلوری در بلوری، سرد

در سینه ها،

گرمی آوازِ شادِ ملاحان

برنیانگیزد

چه باید کرد؟

آتلانتا ۲۷ فوریه ۲۰۱۴

 Posted by at 10:09 PM

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

%d bloggers like this: