Dec 302011
 

هیس‌س‌‌س‌س بچه ها!

گیسوی باد را نکشید

مردگان پشت دیوار خفته‌اند

با عصا، هنوز لنگان

بر جاده‌ی باریک ابریشم،

با سکه‌های قلب کالا می‌خرند، خود را می‌فروشند

و شب در واحه های مخروبه‌ و  کم‌آب

در چرب زبانی با قصه‌های جن و پری،

فال می‌گیرند

گیسوی باد را نکشید!

که بر ساحل آرام

چتر پدران بر سر،

با دامنهای بلندِ حلقه در حلقه،

دختران دلمرده در ماسه‌های رویا فرو رفته

از زخم چنگ خرچنگهای در سینه

می‌گریند

هیس!

هنوز سندباد بر دریاست

تا شال بلژیکی بر گردن هر جزیره بیآویزد

جزیره های نیزه و الماس

جزیره های چهل در بسته‌ی یک در باز

دیو افسانه‌ها هنوز در کار

گیسوی باد را نکشید بچه‌ها!

دریا در هم ریخته،

سندبادِ سرگردان بر دریا،

پارویش شکسته

سینه‌ی موج در جام واژگون آسمان

گردابی ماه را می‌نوشد

مهتاب که به تن پریان جامه شود

دریا با شبکلاه مرگ

جون بردگان کُنگو در عصیان

با چشمان سرخ می‌رقصد

تاجران مرده برخاسته،

با عطسه‌ای

از کویر به دریا می‌پرند

و دختران لُخت با گیسوان خیس،

چترها را به باد سپرده،

چشم بر بال قویی که پر می‌گشاید

حتی اگر به گوشه‌ی دنج آخرین نفس

گیسوی باد را نکشید بچه‌ها،

صدای باد نه، صدای ماست

که دریای خفته را بیدار می‌کند

که مرگ ردای دیگرش بر دوش، چراغی در دست،

مردگان را

به توفانی در اندیشه از جا برمی‌کند، به طغیان می‌کشاند.

آتلانتا ۲۱ اکتبر

 Posted by at 5:50 PM