Oct 202010
 
نفس نفس زنان

تا که از شب مه زده  بگریزم

صد پله پیمودم

و به شوق دیدارت

در کوفتم

دربان مهربان بود و

عطر گلهای سرخ  و زرد باغچه‌ات

نسیمی از نغمه و شور

در پیکرم میریخت
پشت دریچه‌های بسته‌ی بیقرار

رقص آتشی پر نفس

بر گلوبند هر پنجره

الماس ماه تمامی میتاباند

و سهم آسمان

آه،

هلال نازک شرمناکی بود

که در پناه ابر میلغزید
من در اشتیاق گرما و آغوشی میسوختم

چون درگشودی

در خلا حفره‌ای نمور

به خواهش

آسمان مه زده را صدا کردم

وهنوز دیوارهای سرد

پژواک  وهم  مرا

در ابدیتی تکرار میکنند.

سپتامبر 2010 یوفالا

مرضیه شاه بزاز

 Posted by at 2:39 PM